نميدانم اين روزهاي شاد سال چگونه بر تو ميگذرد؟ خوب يا بد شاد يا غمگين زشت يا زيبا .نميدانم هر طور كه ميگذرد را نميدانم فقط اين را خوب ميدانم كه ظاهرا ميگذرد كه نه از تو خبري است و نه از شگوفه هاي زندگي، نميدانم من اشتباه راه را رفته ام يا تو نميدانم چگونه ميگذرد لحظاتت، نميدانم.
مسير درست بود ولي ظاهرا وسط راه كم كم با غرور خودمان، ما را به من وتو تبديل كرديم. "ما"ي كه ميتوانست سرنوشت خوبي داشته باشد ولي با قضاوتهاي نابجا و كينه به دل گرفتنهاي بي مورد راه مشتركمان كم كم از هم فاصله گرفت. هرچند اوايل در يك مسير بوديم اما از نيمه هاي راه از روي خط وسط جاده فاصله گرفتيم و به طرفين جاده رفته ايم.
تا همين اواخر هنوز هم مسيرمان يكي بود ولي چند روزي هست كه برعكس هم مسير را طي ميكنيم. مسيري كه هردوي مان اشتباه كرديم.
بزرگ آرزوي زيباي من، اين روزها تصور من اين است كه كيلومترها از هم دور شده ايم بر خلاف جهت هم راه ميرويم. نميدانم چرا ولي يك چيز را خوب ميدانم كه شما را غروري هست و تا اين غرور نشكند مسيرمان يكي نميشود.
بزرگ آرزوي زيباي من ، از ابتداي مسيرمان عهد بستم كه ديگر من و تو ما شويم و در تما طول مسيرم هيچگاه به غير ما بودنمان به چيز ديگري فكر نكردم. چرا كه هميشه تو را پشتيبان خود ميدانستم و قلبم شهادت ميداد كه تو كنارمي و حامي مني، ولي چندوقتي است كه هم تو بر زبان مي اوري و در عمل نشان ميدهي كه ديگر اين تصور من صحت ندارد چرا كه من شده ام رو در روي شما، ولي جان جان من ، من هيچگاه اين چنين نبوده ام.
من نيز كاستي هاي در خود دارم همچون بدقولي( از ديد شما). ولي به هرآنكه ميپرستم اين بدقولي نه از سر اختيار است ونه از سر بي خيالي بلكه از سر اجبار است(فشارهاي مالي ، محيطي و.)
به اوايل زندگيمان نگاه ميكنم و به آن روزها كه هيچ چيز نداشتيم فكر ميكنم، آن روزها خيلي شاد بود و شيرين، توقعمان كم بود یادش به خیر چه زود گذشت روز دیدارمان روز کنار هم نشستمان روز با هم خندیدنمان روز حس خوب مال هم بودن چقدر خوب بود
اولین بار که دستانم رو گرفتی ودر دستانت قرار دادی گفتی که چرا بین انگشتان فاصله وجود دارد لبخندی زدم و هنوز جواب نداده بودم با نگاه پر از محبت جواب دادی و گفتی به خاطر اینکه انگشتان دست محبوت رو بگیری
یادش بخیر
چه زود گذشت ولی حالا دیگر آن روزها خاطره شده اند و تو دیگر کنار من نیستی
هر جا هستی خوشبخت ترین باشی
در موقعیتھای دشوار زندگی، از خود بپرسید(آیا ده سال دیگر ھم این موضوع اھمیت خواھد داشت؟)
راه اول : كاري پيدا نمود كه حداقل درامد را داشته باشد و خرج روزمرگي مار ا بدهد؟خوب طبيعتا اين راه مارا فقط زنده نگه ميدارد چون فقط از پس خرج ومخارج روزانه خود بر نميايم: نتيجه گيري پس با اين روش نميشود به هدف خود رسيد
راه دوم: شغل دومي پيدا نمود و تا نصف شب كار كرد و پولش را پس انداز نمود؟ فرض ميگيريم هر روز از 5 بعدازظهر تا 12 شب بري بيرون سركار دوم، اگر روزانه 50 تومان درامد داشته باشي در 30 روز هم ضرب كني ميشود ماهيانه 1500 اگر ضرب در 11 ماه كني ميشود16ميليون 500 هزار تومان.حال بايد ديد ايا بدن انسان به تنهايي قادر است اين همه فشار را تحمل نمايد؟ايا اصلا لازم هست اين هدف را انتخاب نمود؟ايا لازم است براي اينكار وسيله هم داشت؟ايا اگر وسيله داشته باشيم براي انجام اين كار، استحلاك و بقيه مخارج ان را از درامد كلي ان كم كرده ايم؟و هزار تا سوال ديگر و ازهمه مهمتر ايا ما به دنيا امديم فقط كاركنيم؟مگر امام صادق ع نفرمودند كه زمان خود را به چهار قسمت نماييد(خانواده-عبادت-تفريح وسرگرمي-كار)
حال مسئله اينجاست كه ما بايد از 100 درصد انژي خودمان به تنهاي كمك بگيريم تا به يك نتيجه تقريبا صددرصدي برسيم
سوال من اينجاس ايا راهي وجود دارد تا از 1درصد انرژي كمك بگيريم و نتيجه 100درصدي حاصلمان شود؟
به نام حضرت حق
چه روزهای خوبی
چه شادی های بی پایانی
چه دنیای شادی داشتیم
یادش بخیر
آنروزها فکر میکردیم زمان نمی گذرد
آن روزها دوست داشتیم که زودتر بزرگتر شیم
اما دریغ که جاهل بودیم
و ای کاش در همان روزگار کوچکی خودمان می ماندیم
حال که بزرگ شده ایم
در کوچه بازارهای محله یمان دنبال آن روزها میکردیم
دنبال خاطرات شیرین کودکی مان می گردیم
درباره این سایت